جدول جو
جدول جو

معنی تبدیل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تبدیل کردن
(ذَ)
عوض کردن. تعویض. بدل کردن. تاخت زدن. مبادله کردن. معاوضه کردن، گرداندن. تغییر دادن. تحریف کردن: روا نیست در تاریخ تحریف و تغییر و تبدیل کردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463)
لغت نامه دهخدا
تبدیل کردن
رمشاندن
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تبدیل کردن
تغییردادن، دگرگون ساختن، دگرسان کردن، تعویض کردن، معاوضه کردن (ارز، پول)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تبدیل کردن
يتحوّل
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تبدیل کردن
Convert, Transform
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تبدیل کردن
convertir, transformer
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تبدیل کردن
converter, transformar
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تبدیل کردن
превращать , преобразовывать
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به روسی
تبدیل کردن
umwandeln, verwandeln
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تبدیل کردن
перетворювати
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تبدیل کردن
konwertować, przekształcać
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تبدیل کردن
转换 , 转变
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تبدیل کردن
تبدیل کرنا , تبدیل کرنا
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به اردو
تبدیل کردن
convertire, trasformare
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تبدیل کردن
রূপান্তর করা
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تبدیل کردن
kubadilisha
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تبدیل کردن
dönüştürmek
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تبدیل کردن
変換する , 変える
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تبدیل کردن
להמיר , לשנות
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به عبری
تبدیل کردن
परिवर्तित करना , रूपांतरित करना
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به هندی
تبدیل کردن
mengubah
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تبدیل کردن
แปลง , แปลง
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تبدیل کردن
omzetten, transformeren
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
تبدیل کردن
convertir, transformar
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تبدیل کردن
변환하다 , 변형하다
تصویری از تبدیل کردن
تصویر تبدیل کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ یَ)
تغییر کردن. دگرگون کردن. عمل تبدل:
چه کند بنده که بر جور تحمل نکند
دل اگر تنگ بود مهر تبدل نکند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
برابر کردن و از روی عدالت چیزی را تقسیم کردن. (ناظم الاطباء) ، در فارسی امروزین کاستن از شدت و حدت چیزی یا عملی: فلان کس نظر خود را تعدیل کرد. رفتار خود را تعدیل کرد
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
احترام کردن و گرامی داشتن. (ناظم الاطباء) : ایشان وی را تبجیل کردند و بجایی فرودآوردند و نزلهای گران فرستادند. (تاریخ بیهقی).
خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد. (بوستان).
رجوع به تبجیل شود
لغت نامه دهخدا
راست کردن تعدیل کردن، از روی عدالت تقسیم کردن، راستکار خواندن پارسا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدید کردن
تصویر تحدید کردن
حد و کرانه چیزی را معین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدیم کردن
تصویر تقدیم کردن
پیش کش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبعیت کردن
تصویر تبعیت کردن
پیروی کردن، فرمان بردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبلیغ کردن
تصویر تبلیغ کردن
آگهی دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تصدیق کردن
تصویر تصدیق کردن
براست داشتن، راست شمردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعجیل کردن
تصویر تعجیل کردن
شتافتن
فرهنگ واژه فارسی سره