عوض کردن. تعویض. بدل کردن. تاخت زدن. مبادله کردن. معاوضه کردن، گرداندن. تغییر دادن. تحریف کردن: روا نیست در تاریخ تحریف و تغییر و تبدیل کردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463)
عوض کردن. تعویض. بدل کردن. تاخت زدن. مبادله کردن. معاوضه کردن، گرداندن. تغییر دادن. تحریف کردن: روا نیست در تاریخ تحریف و تغییر و تبدیل کردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463)
برابر کردن و از روی عدالت چیزی را تقسیم کردن. (ناظم الاطباء) ، در فارسی امروزین کاستن از شدت و حدت چیزی یا عملی: فلان کس نظر خود را تعدیل کرد. رفتار خود را تعدیل کرد
برابر کردن و از روی عدالت چیزی را تقسیم کردن. (ناظم الاطباء) ، در فارسی امروزین کاستن از شدت و حدت چیزی یا عملی: فلان کس نظر خود را تعدیل کرد. رفتار خود را تعدیل کرد
احترام کردن و گرامی داشتن. (ناظم الاطباء) : ایشان وی را تبجیل کردند و بجایی فرودآوردند و نزلهای گران فرستادند. (تاریخ بیهقی). خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد. (بوستان). رجوع به تبجیل شود
احترام کردن و گرامی داشتن. (ناظم الاطباء) : ایشان وی را تبجیل کردند و بجایی فرودآوردند و نزلهای گران فرستادند. (تاریخ بیهقی). خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد. (بوستان). رجوع به تبجیل شود